زنجیر محبت و یاری کردن
ادامه ی مطلب
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن
مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای
او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: “من چقدر باید بپردازم؟”