علمـ سا

اطلاعاتی و خدماتی

علمـ سا

اطلاعاتی و خدماتی

مقاومت در برابر مشکلات

مقاومت در برابر مشکلات

ادامه ی مطلب

از همسرش خداحافظی کرد، باید سوار کشتی می شد تا دریاها را در سفری سخت و پر مخاطره بپیماید و با دستی پر به آغوش خانواده اش باز گردد. لحظه زیبایی بود، حس زیبایی داشت. تازه فهمیده بود همسرش را چقدر دوست دارد. صدای سوت کشتی خبر از جدایی می داد. عقب عقب از پله ها بالا می رفت تا همسرش را که روی چمن های سبز وطنش ایستاده بود، چند لحظه بیشتر ببیند. کشتی حرکت کرد و سفر آغاز شد.

توفان مهیبی کشتی را در هم شکسته بود. همه غرق شده بودند، جز یک نفر. تخته پاره ای را در آغوش گرفته بود تا شاید زنده بماند و بتواند دوباره همسرش را ببیند. تمام دارایی اش را از دست داده بود اما تصویر همسرش که روی سبزه ها ایستاده بود و برایش دست تکان می داد، به او امید می داد. همسرش دلیل زندگی اش بود. توفان او را مایل ها دور کرد و به جزیره ای رساند.

دیوانه شده بود؛ از دوری همسرش و از اینکه بعد از گذشت چند سال کسی برای پیدا کردن او نیامده بود. می خواست خودش را از این زندگی تلخ خلاص کند. کسی به یاد او نبود. زنده بودن فایده ای نداشت، پس تصمیم گرفت خودش را حلق آویز کند.

طنابی را که بافته بود به شاخه درختی بست و روی تخته سنگ ایستاد و طناب را به دور گردنش انداخت. باز هم تصویر همسرش در ذهنش آمد اما او تصمیمش را گرفته بود. از روی تخته سنگی که ایستاده بود خودش را رها کرد تا با مرگش خودش را راحت کند.

شاخه شکست و او زنده ماند! باورش نمی شد، زنده مانده بود. مات و مبهوت به شاخه تنومند سبز درخت نگاه می کرد. فهمید باید زنده بماند.

فردا صبح که از خواب بیدار شد لب ساحل چیز عجیبی دید. باورش نمی شد. امواج دریا بادبان شکسته یک کشتی را به ساحل جزیره آورده بودند. دلیل شکست شاخه تنومند درخت و زنده ماندنش را فهمید. پس قایقی درست کرد و بادبان را روی آن سوار کرد و به سمت خانه حرکت کرد. از آن زمان به بعد هروقت به مشکلات بزرگی بر می خورد کمی فکر میکرد و می گفت: “باید زنده ماند، خدا بادبان دیگری خواهد رساند.”

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد