علمـ سا

اطلاعاتی و خدماتی

علمـ سا

اطلاعاتی و خدماتی

اعتقاد به خداوند

اعتقاد به خداوند

ادامه ی مطلب

روزی فردی به آرایشگاه رفت تا موهای خود را مرتب کند. هنگامی که نوبت به او رسید روی صندلی، مقابل آینه نشست، آرایشگر کار خود را آغاز کرد و طبق معمول سر صحبت بین آرایشگر و مشتری باز شد و از هر دری سخنی گفته شد تا این‌که کار به اعتقاد به خدا و دین و مذهب کشید.

در این هنگام آرایشگر گفت راستش من که به خدا اعتقادی ندارم، چون اگر آن طور که بعضی‌ها می‌گویند خدایی مهربان و حکیم و عادل بر این جهان حکومت می‌کرد، این ‌همه فقر و گرسنگی و بیماری، و ظلم و گرفتاری وجود نمی‌داشت.

مشتری که مردی معتقد و دین‌دار بود از پاسخ درماند و سکوت اختیار کرد و تا آخر سخنی نگفت.

در پایان کار وقتی می‌خواست از آرایشگاه خارج شود ناگهان در آن سوی خیابان چشمش به مردی با موهای ژولیده و ریشی نامرتب افتاد، ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد، به داخل برگشت و به آرایشگر گفت: ببخشید می‌توانم سؤالی از شما بپرسم؟

آرایشگر گفت: بله، بفرمایید!

و مشتری پرسید: به نظر شما در این شهر اصلاً آرایشگاهی وجود دارد؟

مرد آرایشگر با تعجب نگاهی به مشتری انداخت و گفت پس می‌فرمایید این‌جا کجاست؟!!! مگر آرایشگاه نیست؟!!!

مشتری گفت: اگر این طور است پس آن مرد که آن طرف خیابان نشسته چرا سر و وضع چنین ژولیده‌ای دارد؟

آرایشگر از پشت پنجره نگاهی به آن سوی خیابان انداخت و سپس با نگاهی عاقل اندر سفیه و با لحنی حق به‌جانب به مشتری گفت: این دیگر چه حرفی است؟!!! هر آدم عاقلی این را می‌فهمد که وضع آشفته‌ی آن مرد دلیلی بر نبود آرایشگاه، نمی‌شود، مشکل در این‌‌جاست که او به آرایشگاه مراجعه نکرده است!

آن وقت مرد مشتری گفت: پس اگر مردم هم گرفتارند، اگر فقر و گرسنگی، و ظلم و بیماری هست، معنایش این نیست که خدایی وجود ندارد، بلکه وجود همه‌ی این مشکلات به این دلیل است که مردم از خداوند غافل شده‌اند و برای حل معضلاتشان به او مراجعه نمی‌کنند!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد